یک کافـــــــــــــــه
یک مـــــــــــــــرد
میز شماره ی هفده
برف سنگین
روزنامه مچاله
سیگار در بُهت
مرد می نشیند روی صندلیِ دختر و خیره میشود به جای خالیِ خودش!
اصلا بیا همه چیز را یک بوسه به عقب برگردانیم!
تا
برف پا پس بکشد از پشت شیشه های کافه و شقیقه های مرد
و
میز شماره ی هفده سرش شلوغ باشد
دو فنجــــان قهوه
یک پاکــتِ بی کار
دو کـام لبخنــــــــد
یک ردیف واژه از زیرِ چاپ پنجم آخرین کتاب بریزد روی میز
مرد شاعر مستقیمِ واژه ها باشد و شعر،در بطن چشم های دخترک منتشر شود!
یا نه بیا فلاش فورواردَش کنیم
برف پا بگیرد و مرد همین پالتو تنش باشد
باز هم میز شماره ی هفده
دو قهوه ی ســــــــــــــــرد
یک نخ اعتـــــــــــــــراض
دست های قهـــــــــــــــــــر
یک سوی میز مشت شود سکوت از سر خشم
آن سو حبس بماند میان دو لب
پایان ماجرا
چند اسکناس تا نخورده روی میز
یک حلقه که می رقصد روی سنگفرش خیس
دست های دختر...
که اِشغالِ دیگری ست!
هی کافه چی!
ردِ چه را میزنی پشت این پنجره های ایستاده به احترامِ برف؟!
قدم های آن مرد،یک بوسه به عقب برگشت!